وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....
پس بگذار که نداند بی او تنهایم...
دور میمانم که نزدیک بماند...
گفتی دلت دریچه ی تاریک و کوچکی ست
روزی همین دریچه مگر لانه ات نبود؟
این هیزم شکسته که بر شانه میبری
تنها درخت باغچه ی خانه ات نبود؟
زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .
میخواهم بدانی که من این را فقط برای تو نوشتم.
یه جـاهای قشنـگی تو زنـدگی هـست ...
روی دلـای آدمــا، هــرگـــز حـســـابــی وا نـکــن
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
72635 بازدید
2 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
166 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian